سید کریم حسنعلی هشت سال و پنج ماه در اسارت ارتش بعث بود. در پانزده سالگی وارد جنگ شد. وارد گردان میثم از لشگر ۲۷ محمد رسول الله شد و به دلیل سن و سال کم در جبهه انتقال شهدا و زخمیهای جنگ را به پشت جبهه بر عهده گرفت تا در اولین عملیاتی که شرکت کرد به اسارت عراقیها درآمد. هشت سال و پنج ماه در اردوگاههای اسرا در عراق ماند و پس از رنج بیشمار اسارت در جریان مبادله اسرا به میهن خود بازگشت.
میپرسم: چگونه شد که اسیر شدی؟
با صدایی مهربان تعریف میکند که. در آزادی خرمشهر و منطقه شلمچه به دلیل سن و سال پایین، حمل مجروحین را بر عهده گرفتم. و در همان عملیات خودم مجروح شدم. عراقیها بچههای ما را با تمام توان و ادوات جنگی و حتی با تیر کاتیوشا میزدند. من هم زخمی شدم. عراقیها پیکر پاک شهدای ما را در گور جمعی جمع کردند و من را هم در آن گور انداختند و شروع به دفن ما کردند. من هم که زخمی شده بودم، با حال زخمی سر و صدایی کردم تا عراقیها متوجه من شدند و مرا به اسارت گرفتند.
بعد از انتقال به اردوگاه شروع به جستجوی آشنایی در اردوگاه کردم. به من گفتند یک پسر یزدی در اردوگاه هست که میگوید من شادآبادی هستم. با ویلچر خودم را به او رساندم. چهرهاش آشنا بود. محمد علی شاکری نوه مرحوم حاج جواد شاکری بود. تیر به شکمش خورده بود و وضع خیلی بدی داشت. آب میخواست اما به ما گفته بودند که نباید به فرد زخمی آب بدهید. اما از دیدن محمد علی شاکری و یک آشنای هم محلهای خیلی خوشحال بودم.
سید کریم خاطرهای هم از نوع اطلاع از شهادت شهید مختار سلیمانی دارد.
تعریف میکند که یک روز در اردوگاه مشغول قدم زنی بودم که رادیوی عراق شروع به پخش آهنگ و سرود جنگی کرد. مجری برنامه اعلام کرد که ارتش ما توانست یکی از فرماندهان بزرگ سپاه را به شهادت برساند که البته این حرف را با همان لحن زشت خود میگفت و شادی میکرد. من برای اطمینان به مادرم نامه نوشتم که مختار شهید شد؟ بعد از شش ماه مادرم جواب نامه را به همراه عکس مختار برایم فرستاد تا من مطمئن شدم این همان مختار رفیق هم محلهای ما است.
سید کریم همیشه دل نگران محله شادآباد است. میگوید در سال ۹۴ قرار شد شهردار منطقه برای دیدار آزادگان به دیدن من بیاید. من هم مشکلات پروژه شهید بروجردی را گفتم که مدتها است کار نیمه تمام مانده بود و مردم گرفتاریهای زیادی دارند. شهردار گفت تا یک سال دیگر این پروژه افتتاح میشود. از آن زمان تا به حالا سه شهردار هم عوض شدند ولی این بزرگراه هنوز تمام نشده. بعد از آن پیشنهاد دادم که میدان شادآباد و بارفروشان آن را ساماندهی کنند که تا امروز هم موضوع به خوبی حل نشده. ما باید در شادآباد یادمانی از شهدای محله داشته باشیم تا خاطره ایثارگری آنها همیشه زنده بماند.
سید کریم محله شادآباد را به هیچ جای دنیا نمیفروشد. میگوید که خانوادهام یک بار پیشنهاد دادند به بالای شهر برویم، اما من مخالفت کردم. ما همه شادآبادی هستیم. من خاطرات زیادی از این محل دارم. تمام قوم و خویشم در این محله هستند. اگر روزی گرفتاری داشته باشم میدانم که همین هم محلهایها دستم را میگیرند و به من کمک میکنند. من محلهام را دوست دارم و حاضر نیستم شادآباد را ترک کنم. اگر شادآباد هم مشکلی داشته باشد باید با کمک همدیگر این مشکلات را حل کنیم.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.